تــــــــوی مرداب نگاهت یه نفر داره میمیره
دست و پا میزنه اما واسه موندن خیلی دیره
یـــکی اینجا روبــــــرومه که خراب آرزوشه
یه مسافر غریبس که با مــــــردم نمیجوشه
یکی که بخاطر تو با یه دنـــــیا در میــــوفته
حتی واسه بس وفائیــــت شعر عاشقونه گفته
روبروم نشسته بی تو زل زده تو چشمای من
میگه با سرخی آواز تلخی سکوت و بشکن
اون منم همون که عشقت مثه ایینه روبروشه
اون منم همون غریبه که با هیچکس نمیجوشه
یکی که فروغ چشماش از همون مرداب خیسه
خـــــط به خط گلایه هاشو میخونه نمی نویسه
*********
دل شکسته ی من نیز چون خــــــــدا تنهاســـت
به غربت دل من هیچ دل نمـــــــی ســـــــــــوزد
مباد هیچ کسی را دلی چنین کــــــــه مراســت
میان آینه ی چشمهـــــــای مــــن قـــــــــــــدری
بخند ! جلوه ی مهتاب نیم شـــــب زیباســـــت
به وقت فاصله، لبخند تو پلـــی ست عظیــــــم
که بی گذشتن از این پل، عبور بی معناســـت
مگر که گام نهی در حریم کـــــوچه ی مـــــــــــا
همیشه باز ، نگاه تمام پنجــــره هاســـــــــــــــت
نگاهت ، از سر من دست بــر نمـــــــــــــی دارد
چه فتنه ایست که در چشمهای تو پیداســــت ؟
سری به سینه بنه ، ژاله باش داغ مـــــــــــــــــرا
که دل ، شقایق پژمرده ای در این صحــــــــــراست
***********
من را به غیر عشــق به نامی صدا نکن
غــم را دوباره وارد این مـــاجرا نکن
بیهــــوده پشت پا به غزلهــای من نزن
با خاطــرات خوب من ایــنگونه تا نکن
مــــوهات را ببـــند دلم را تــــکان نده
در من دوباره فتنه و بــــلوا به پا نــکن
من در کنار توســـت اگر چشم وا کنی
خود را اسیر پیچ و خم جــاده ها نکن
بگذار شــــهر سرخــوش زیبائیــت شود
تنها به وصــف آینه ها اکتــــــفا نـــکن
امشــب برای مــاندنمان استخاره کـــن
اما به آیه هـــــــــای بــدش اعتنا نــکن
*******
زير بارون راه نرفتي تا بفهمي من چي مــــي گم.....
تو نديدي اون نــــــگاه و تا بفهمي از کي ميــــگم.....
چشماي اون زير بارون.....سر پنــــاه امن من بود.....
سايه بون دنج پلکاش جاي خوب گــــم شدن بود...
تنها شب مونده و بارون......همه سهم من اين بود...
تو پرنده بودي من سرو ....ريشه هام توي زمين بود....
اگه اونو ديده بودي....با من اين شعرو مي خوندي....
رو به شب داد مي کشيدي.... نازنين چرا نموندي؟؟؟
حالا زير چتر بارون بي تو خيس خيس خــــــيسم.....
زير رگـــــــبار گلايه دارم از تــــــــو مي نويســـــم......
******
آيينه پرسيد که چرا دير کرده است نکند دل ديگري او را سير کرده است
خنديدم و گفتم او فقط اسير من است تنها دقايقي چند تأخير کرده است
گفتم امروز هوا سرد بوده است شايد موعد قرار تغيير کرده اســــــــــت..
خنديد به سادگيم آيينه و گفت احساس پاک تو را زنجير کرده اســــــت
گفتم از عشق من چنين سخن مگوي گفت خوابي سالها دير کرده است
در آيينه به خود نگاه ميکنم ـ آه! عشق تو عجيب مرا پير کرده اســـــــــت
راست گفــــــــــت آيينه که منتظر نباش او براي هميشه دير کـــرده است
*******
گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!
ببرم بخوابانمش!
لحاف را بکشم رویش!
دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!
حتی برایش لالایی بخوانم،
وسط گریه هایش بگویم:
به ادامه مطلب بروید
یادته بهت می گفتم اگه تو بری می میرم
حالا تو رفتی و نیستی ٬ پس چرا من نمی میرم؟؟
چرا هستم؟ چرا موندم؟ چجوری طاقت می آرم؟
چجوری من دلم اومد رو مزارت گل بزارم؟؟
جای خالیت و چجوری میتونم بازم ببینم؟
دیگه چشمام و نمیخوام. نمیخوام دیگه ببینم!
وای چطوری دلم اومد جسم سردت و ببوسم؟
من که آتیش میگرفتم٬ چی باعث شد که نسوزم؟
ذره ذره٬قطره قطره٬ میسوزم اما میمونم
خودمم موندم چه جوری میتونم زنده بمونم
هنوزم باور ندارم که تو نیستی و من هستم
شایدم من مرده باشم٬ الکی میگن که هستم!
کاشکی وقتی که میرفتی دستتو گرفته بودم
کاشکی پر نمیکشیدی بالت و شکسته بودم
نازنین وقتی که بودی شبا هم تو رو میدیدم
دیگه از روزی که رفتی حتی خوابتم ندیدم
تو که بی وفا نبودی٬لااقل بیا تو خوابم
مگه تو خبر نداری شب و روز برات بیتابم؟
میدونم یه روز دوباره می تونم تو رو ببینم
تو پیش خدا دعا کن که منم زود تر بمیرم